معجونی که این روزها نمایش «مترسگ» را در سالن حافظ روی صحنه بردهاست درباره دغدغههایش درحوزه تئاتر کودک و نوجوان صحبت کردهاست.
- اولین نکتهای که در اجرای نمایش مترسگ بهنظرم رسید، این بود که شما بهعنوان یک کارگردان حرفهای که سالها در تئاتر کار کرده، یک کار برای نوجوانان کارگردانی کردهاید.
گروه تئاتر لیو تصمیم گرفته که روی مخاطب کار کند. پنج سال پیش ما از تماشاگران خودمان آمار گرفتیم و متوجه شدیم که 70درصد مخاطبان ما دانشجو هستند و فکر کردیم که باید روی این قشر بیشترین انرژی را بگذاریم اما بعد به این نتیجه رسیدیم که چرا روی کسانی که بهزودی دانشجو میشوند سرمایهگذاری نکنیم، یعنی گروه سنی مخاطب خودمان را کمی عقبتر ببریم و این فکر مبنای اجرای نمایش مترسگ بود.
- این اندیشه روی روال کاری شما تأثیر هم داشت؟
روی روال کاری من تأثیر نداشت، اما واقعیت این است که کارگردانی مترسگ یکی از سختترین کارهایی بود که تا به امروز انجام دادهام.
- از چه نظر سخت بود؟
از این نظر سخت بود که قرار بود یکسری از مفاهیم را خیلی ساده کنم، چرا که نمیخواستم مسائل را به شکل گسترده مطرح کنم. ساده کردن مفاهیم برای من تجربه خوبی بود. بهطوری که اگر بخواهم برای بزرگسال کار کنم، بازهم مفاهیم را ساده میکنم.
- بهنظرم هنوز هم مخاطبان شما بزرگسال هستند چرا که در سالن تعداد مخاطبان نوجوان اندک بود.
زمانی که برای کودکان تئاتر کار میکنید، کودک با خانوادهاش یا با مدرسه به دیدن تئاتر میآید، بزرگسال مستقل به دیدن تئاتر میآید اما نوجوان سنی مابین این دو گروه است. بهنظرم نوجوانها شهر را نمیشناسند چه برسد به سالنهای تئاتری شهر. به همین دلیل نوجوانها ترجیح میدهند زمانی که میتوانند مستقل بیرون بیایند پیرامون خودشان را کشف کنند تا اینکه به جاهایی بروند که مثلا مخصوص آنها تئاتر اجرا میکند. از سوی دیگر در این برهه از زمان برای این گروه سنی اصلا برنامهریزی نشده است و حتی به این گروه سنی هم توجه نمیشود. نمیدانم به چه علتی، اما اگر نگاهی به تولیدات کارهای هنری بکنید میبینید که کارها یا برای کودک است یا برای بزرگسال و نوجوانان کاملا حذف شدهاند و این گروه سنی یا از خوراک کارهای هنری کودک استفاده میکند یا بزرگسال.
- چه شد که به داستانهای «هنگ، سگ گاوچران» رسیدید که داستانی قدیمی است و با دنیای نوجوان امروزی تفاوت دارد؟
هرکدام از ما از منظر خودمان به سراغ داستان میرویم. شاید داستانی را انتخاب و آن را با نوجوانی خودمان مقایسه میکنیم و سپس به سراغ نوجوانها میرویم. من بازاریابی از آنچه نوجوانان امروز نیاز دارند انجام ندادم و فکر نکردم که نوجوانان دنبال چه قصههایی هستند. داستانهای هنگ ابتدا برای گاوچرانها نوشته شده بود، اما بعد تصمیم گرفتند که این داستانها را برای نوجوانها بنویسند چرا که نوجوانها از این داستانها بیشتر استقبال میکردند. بهنظرم یک حداقل و یک حداکثری در سلایق نوجوانها وجود دارد و بهنظرم نکتهای که شما به آن اشاره میکنید بخش پیشرو اتفاق است و نه بخش کامل آن که بگویم همه نوجوانها آن داستانها را دوست دارند.
- شما میگویید که بازاریابی برای سلیقه نوجوانها نکردید، ممکن است که نوجوانها با این داستانها ارتباط نگیرند. خصوصا که جوانهایی که به دیدن این نمایش آمده بودند بیشتر از این نمایش لذت میبردند چرا که پیشزمینهای از این شخصیت و داستان هنگ داشتند.
فکر میکنم که در اینجا دیگر موضوع مهم نیست. بسیاری از اوقات ما متونی کهن را انتخاب میکنیم و آن را به روز و اجرا میکنیم. اگر نمایش من چیز به روزی نداشته باشد، بیتأثیر خواهد بود.
- پس چه چیزی برایتان مهم بوده است که این داستان را انتخاب کردید؟
من به این نکته فکر نمیکنم که چه چیزی مهم است، من در روایت خودم از این داستان هرچیزی که گذاشتم باورم است که نیاز نوجوان است.
- این باورها چیست؟
منظورتان از این سؤالها چیست؟
- آقای معجونی من میخواهم دیدگاه شما را بهعنوان یک کارگردان بدانم. ما شما را بهعنوان کارگردان بزرگسال میشناسیم زمانی که مطرح شد شما یک کار نوجوان کارگردانی کردید، تصورم یک کار از جنس خودتان بود که خب این اتفاق افتاد، اما من داستان را در طول نمایش گم میکردم.
خب واقعیت همین است که من داستان را محو کردم.
- دقیقا داستانی وجود نداشت.
اگر مجموعه داستانهای هنگ را خوانده باشید، بیشتر از اینکه یک داستان باشد، بیشتر در مورد یک حالت و مود است. واقعیتش این است که من قصهگریزی دارم و از سوی دیگر اعتقادی هم ندارم که اگر بخواهیم برای نوجوان کارکنیم حتما باید قصه بگوییم. بهنظرم قصه آدم را تربیت میکند و ما را ارجاع میدهد به چیزی که خیلی نظام دارد درحالیکه من این نظام را باور ندارم.
- پس میتوانیم این نتیجه را بگیریم که قرار است یک کار زیبا ببینیم. چون در همین نمایش با سادهترین امکانات ما تصاویر زیبا میبینیم.
واقعیت این است که من میخواستم در این کار از یک چیز بگذرم و آن قصه بود و از آن چیزی که به اسم ادبیات دراماتیک مطرح است به یک پرفورمنس برسم و لذت اجرا به مخاطب بدهم. شاید باورتان هم نشود، من در این کار پیامی هم ندارم، پیام من در این کار لذت از دیدن اجراست. به این خاطر است که روی برخی از مفاهیم میخواهم تأکید کنم و آن لذت تئاتر دیدن است. تئاتر برای من یک نکته دارد و آن را از قدیم رعایت کردهام و آن وجه سرگرمیاش است. در تئاتر اگر قرار است پیامی داده شود، باید درقالب سرگرمی باشد. اما من در این ماجرا از یک چیزی همیشه ناراحتم و آن نقش قصه است که همیشه مهم است.
- خب شاید به این دلیل است که شما ما را به قصه ارجاع میدهید. اسمهای شخصیتها همان است که در کتاب است.
من تحتتأثیر کتاب و همه قصههای هنگ، سگ گاوچران یک نمایشنامه نوشتم. حال و هوای داستانهای هنگ را دوست دارم و براساس آن یک داستان نوشتم.